امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

لغت نامه ی امیرعلی 2

سلام خواهرزاده ی شیطونم وروجک خاله قربونت برم که دلبری هات از حد خودش گذشته و میشه گفت در حد لیگ برتره هزارماشالاه یکم چاق تر شدی دیگه این روزا هر جا دردونه باشه سرمون حسابی با شیرین زبونیا و شیطنت هاش گرمه چند لغت دیگه به لغت نامت اضافه شده البته در ماه چهاردهم از بابا رحمان نماز خوندن رو یادت گرفتی البته در حد سجده کردن و تسبیح در دست گرفتن این روزا تکه کلامت (الله اکبر=الله أ) و(الهم صلی الا محمد و آل محمد=الهم) هست قربونت برم که کلی ذوق زده میشم تا یادم نرفته تو چهارده ماهگی تونستی کاملا تعادلت رو حفظ کنی و راه بری دیگه چهاردست و پا کم میری نزدیک عید و مامان النازت هم خونه تکونی رو شروع کرده امروز آشپزخونه رو...
29 بهمن 1390

قصه ی بز زنگوله پا 90

  یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیشکی نبود یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می  گی خیلی وقته ممه ی شیر یارانه ای رو لولو برده. گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم ماد...
26 بهمن 1390

امیرعلی و پیشی

سلام عزیزان دیروز یه روز خیلی خوبی بود آخه دردونمون مهمون ما بود انقد باهم بازی کردیم و خندیدیم که وقتی بعدنا به همدیگه نگاه میکردیم بازم خندمون میگرفت من نمیدونم یکی از بازی هایی که امیرعلی خیلی از ش خوشش میاد کشیدن موهای منه اصلا عادت به کشیدن مو نداره ولی منو وقتی میبینه خنده کنان میاد به طرف من و موهای منو تا جایی که زور داره محکم میکشه ما تو خونمون یه گربه داریم که حدود یه سالی با ما زندگی میکنه هر وقت امیرعلی میاد خونمون از پشت پنجره با پیشی حرف میزنه و خیلی ازش خوشش میاد دیروز عصر لباساشو پوشوندم تا بریم حیاط هم یکم تاتی بکنه هم گربه رو از نزدیک ببینه اصلا ازش نترسید دوست داشت نازش کنه که نذاشتم   ...
21 بهمن 1390

امیرعلی و فامیل مادری

سلام عسلم سلام امیرعلی شیرین تر از جانم خاله جون ببخش که خیلی وقته برات چیزی ننوشتم آخه از دست بعضیا خیلی ناراحتم به دلایلی دوست ندارم اینجا بگم خیلی میخواستم برات دلیل ناراحتیمو بگم ولی نخواستم بعدنا تو هم بخونی و ناراحت بشی یگذریم خاله جون دوشنبه ی هفته ی قبل عمه اعظم که عمه ی من و مامان الناز میشه به مدت یک هفته به همراه همسری و پسر کوچکش به کربلا رفته بودن و دوشنبه ی این هفته هم بسلامتی اومدن خوش به سعادتتشون دیروز هم همه ی فامیل تو خونه ی عمه جون جمع شده بودن شما هم دعوت بودین وقتی همه ی فامیل مادری شمارو دیدن کلی ذوق زده شدن آخه از فوت بابا بزرگ شمارو ندیده بودن شما هم اول کمی احساس غریبی کردی و فقط تو بغل ماما...
19 بهمن 1390

امیرعلی و اولین ایستادن

سلام نازدونه ی خاله امیرعلی جونم این روزا هرچی رو چندبار تکرار کنیم تو ذهن شما میمونه و اون کلمه رو شمام تکرار میکنی اگه چیزی تو دستت باشه بگیم بیار بده به من زودی میاری الهی که خاله فدای اون چشمات بشه عزیزکم شما در سیزده ماهگی بالاخره تونستی بدون کمک گرفتن از ما یا اشیای دوروبر بایستی دیروز که خونه ی شما بودیم میگفتم امیرعلی پاشو وایسا که میومدی وسط پذیرایی و بدون کمک گرفتن می ایستادی و چند ثانیه ای دستاتو باز میکردی و رو پاهای کوچولوت می ایستادی ما هم تشویقت میکردیم الهی قربونت برم که با تشویق ما ذوق میکردی و این کارو دوباره انجام میدادی منم انقدر ذوق زده شدم که یادم رفت عکس ازت بندازم کوچولوی خاله خیلی خوشحالم &nbs...
14 بهمن 1390

امیرعلی و خاطرات چهارده ماهگی

سلام عطر خوشبوی خاله شازده کوچولومون وارد چهارده ماهگیش شد با کلی شیرین کاریاو شیطنت ها هر ماه که میگذره کارهای ما بزرگترها رو بهتر یاد میگیره قربونش برم کار این روزاش شده تقلید از رفتارای ما بزرگترا این روزا خیلی مواظب حرکات و رفتارای خودمونیم تا مبادا دردونمون کارای بد رو یاد نگیره دردونمون خونه داری میکنه و تو کارای خونه به مامانش کمک میکنه خونه رو جارو میکشه لباسای کثیف رو تو ماشین لباسشویی میندازه گردگیری هم بلده که بکنه تازه خالی کردن اب پکیج ها هم با دردونمونه غذاهای خوشمزه و لذیذ هم یادگرفته که درست کنه به توپ بازی ...
11 بهمن 1390

امیرعلی و مروری به گذشته

سلام امیرعلی جونم سه روزه که تب داره و مریض شده دکتر گفته آنفولانزا گرفته دارو و شش تا آمپول نوشته براش روزی دوتا حیونکی امیرعلیم شبا بی تابی میکنه خدارو شکر امروز یکم بهتر شده صداش گرفته قربونش برم امروز با اینکه یکم بی حال بود ولی کلی باهش بازی کردم همش دوست داره بینی و موهامو بکشه منم که با اینکه دردم میاد ولی دلم نمیاد ناراحتش کنم امروز داشتم عکسهای امیرعلی رو نگاه میکردم که دختر عمه زهرا ازش گرفته بود عکسها مربوط به بدو تولد و شش و هفت ماهگی دردونمونه حیفم اومد تو وبلاگش نذارم     اینم عکس دردونمون با ریحانه جون اینم عکسهای دردونمون که با یه چشم به ه...
6 بهمن 1390

پرکشیدن انار نازنین

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن   ببین گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن   خداحافظ گل پونه گل تنهای بی خونه   لالایی ها دیگه خواب به چشمانم نمی شونه   یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند   یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند   تو این شب های تودرتو خداحافظ گل شبو   خداحافظ گل مریم گل مظلوم پردردم   خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام   خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام   خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید   به یاد آسمونی که من و از چشم تو می دید  ...
5 بهمن 1390

تولد مامان الناز

چه لطیف است حس آغازی دوباره... و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... وچه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن... و چه اندازه شیرین است امروز... روز میلاد... روز تو! روزی که آغاز شدی... این چندمین تولد توست؟ چندمین انبساط مجدد کائنات؟ این چندمین بار خلقت است؟ و چندمین انفجار سکوت؟ چندمین لبخند آفرینش؟ خورشید را چندمین بار است که می بینی؟ و پروانه ساعتها چندمین بار است که می چرخد؟ و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو بر می خیزد؟ چندمین بار است که مجددا نفس می کشی؟ چندمین دم؟ چندمین آن؟ آه که تو چقدر خوشبختی... و جهان پر از غوغاست... گه بینهایت تولدت را...
3 بهمن 1390
1